با خاطراتم بمان مارتا

ساخت وبلاگ

 دوشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۱

سلام مارتا،

نمیخواهم خودم را سرزنش کنم. نه دیگر نمیخواهم.

فردا شب سال تحویل می‌شود.

اینرا نوشته بودم، و نوشته بودم آنا امشب خانه ی پدر بزرگ مانده تا سفره هفت سین بچیند.

چهارشنبه فهیمه رفت انوری کتاب حیرت چهارم برای من خرید.

راز مگوی من چاپ شده بود.

با خاطراتم بمان مارتا...
ما را در سایت با خاطراتم بمان مارتا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dordinoosha بازدید : 70 تاريخ : دوشنبه 29 اسفند 1401 ساعت: 16:35

 یکشنبه ۷ اسفند ۱۴۰۱سلام مارتا،عجیب است روزهای آخر سال قرن نو خواستم چیزی بنویسم، نه؟نمیخواهم به تو بنویسم میخواهم اینجا به رفیقم بنویسم، می‌خواهم از روی دست عبدالملکیان دیکته کنم که : ببخشای بر من که ...یه سئوال مارتا. فرق ببن نارفیق و رفیق نیمه راه چیست؟مارتا داستان After twenty years اّ هنری رو یادت هست؟هفده سالگی من و کانون زبان را یادت هست؟مادر کجاست؟حمید رضا مدام زیر گوشم پچ پچ میکند که:من کجا گم کرده‌ام آهنگ باران را؟من کجا از مهربانی چشم‌ پوشیدم؟...چمن‌های سرزمین آسیاب‌های بادی پیشانی به خاک گذاشته بودند تا باد نتواند ریشه کن کندشان. همانکه صدای فریاد دیوانه وارش در قاب تصویر صامت به گوش می‌رسد. با خاطراتم بمان مارتا...
ما را در سایت با خاطراتم بمان مارتا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dordinoosha بازدید : 77 تاريخ : شنبه 13 اسفند 1401 ساعت: 16:44

 دوشنبه ۸ اسفند ۱۴۰۱سلام مارتا بعد از ظهر خواب آلودت بخیر،میدونی همین حالا توی چه حسی هستم! حس کِییییفحس شهودییه حس خوب رضایت داستان از ستاریانو چاوزه بود، راوی یه مرد مغازه دار هست می‌گذاره اونقدر زنش ولخرجی کنه تا ورشکست بشه اونوقت زنش رهاش میکنه و اون به آزادی میرسهحس خوب رضایتشاید کسی ندونه، اما تو میدونی با خاطراتم بمان مارتا...
ما را در سایت با خاطراتم بمان مارتا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dordinoosha بازدید : 75 تاريخ : شنبه 13 اسفند 1401 ساعت: 16:44